#خان_پارت_112

رو به دست کنار زد که ناگهان چشمش به اسلحه شکاریش خورد.
اسلحهای که قاتل سحرش بود...
خودش هم نفهمید که چی شد سمت اسلحه پا تند کرد، خشابش رو بررسی کرد و
وقتی از پر بودنش مطمئن شد، روی دوشش انداخت.
درد عجیبی توی سرش میپیچید و انگار قصد تخریب مغزش رو داشت.
یک دستش رو به سرش گرفت و صدای نالهاش هم زمان شد با باز شدن در و
ورود پریماه به اتاق.
با دیدن علیرضا تو اون وضعیت، چشماش گرد شدند و ترسیده پرسید:
-چی شده؟
دستش کمکمک پایین سر خورد و نگاه سرخش به چهرهی نگران و گلگون
دخترک دوخته شد.
هر بلایی که سرش میاومد از جانب این دختر بود!
او بود که با رفتن بیدلیلش پیش سروناز، سرپوشی از روی این تعفن برداشت و
بوی گندش بد تو پرز دماغش زد و حال بدش رو بدتر کرد.
دندون سائید و غرید:
-بیرون!
آب دهنش رو پایین فرستاد و نامطمئن زمزمه کرد:
-نه.
صدای فریادش دخترک رو از جا پروند، ولی همچنان مصمم تو اتاق موند:
-گفتم بیرون.
سر تکون داد:
-نمیرم.

romangram.com | @romangram_com