#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_8
حرف هاي آرمينا مثل ميخ به بدنم فرو ميرفت . هنگامي كهاز در بيرون رفتند من نفس راحتي كشيدم
وقتي به برگه امتحان نگاه انداختم ديدم به زحمت بتوانم پانزده بگيرم.
ميدانستم سميرا محال است نمره اي را از دست بدهد.
وقتي سميرا برگه اش را بالا گرفت من اهي كشيده و ورقه ام را بالا بردم..
زنگ تفريح سميرا پيشم آمد و گفت:"چيه ماندانا ؟تو فكر هستي؟"
"هيچي !امتحانم را بد دادم."
وقتي به خانه بازگشتم تصميم گرفتم با جديت بيشتر درس بخوانم .
***
"خيلي خوب ميآيم !ولي باور كنيداين بار آخري است كه در چنين مهماني شركت ميكنم "
"يك بار كه شركت كني به حضور در تمام مهماني هاي ديگر هم علاقه پيدا ميكني "
با عصبانيت خود را در آينه نگاه كردم.
romangram.com | @romangram_com