#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_77


"نكند برادرت بود ... آخر بعضي از برادر ها غيرتشان جلوي دختر ها گل ميكند."

دستي روي صورت خيس از اشك خودم كشيدم و با حسرت گفتم:" نامزدم بود چيز مهمي نيست."

با ديدن الهام انگار دوباره بغضم تركيد. سرم را در آغوشش فرو بردم و هاي هاي گريستم.

" ماني چت شده؟ داري گريه مي كني؟!"

" الهام بيش از حد وحشي و عصبي است... جلوي چشم بچه ها زد توي گوشم...ديگر چطور مي توانم در اين مدرسه درس بخوانم."

الهام با مهرباني دستي روي سرم كشيد." غصه نخور ماني.درست مي شود.بيا برويم بوفه يك نوشابه خنك حالت را جا مي آورد."

دستم را گرفت و مرا به سمت بوفه برد.

" الهام از او متنفرم! با من مثل ديوانه ها رفتار مي كند دلش مي خواهد روي حرفش حرف نزنم. بخدا ديگر از دستش خسته شدم. از وقتي با هم نامزد شديم اين رفتارش پررنگ تر شد . او فكر مي كند نامزد شدن يعني مالك تا الاختيار زن شدن! او با اين رفتارش فقط مرا از خودش بيزار مي كند نمي دانم با او چه كار كنم؟ به خدا نميدانم."

الهام فقط گوش مي داد . خوشحال بودم از اينكه مي توانم با او درد دل كنم. حرفهاي الهام مثل يك آدم مجرب و سالخورده بود .

" نبايد نا اميد شوي.اگر بخواهي مي تواني رفتارش را نسبت به خودت عوض كني. حتي مي تواني اين نفرت را از بين ببري و دوباره عاشقش بشوي . شايد بيش از اندازه دوستت داردخوب علاقه و عشق بيش از حد هم موجب دردسر است . به هر حال تو بايد شرايط را عوض كني بايد رفتار سركش برديا را مهار كني . فكر مي كنم اگر رفتارت با او درست باشد خيلي زود متوجه مي شود كه نبايد با تو اين گونه رفتار كند."

نگاهش كردم چه مي دانست برديا به اين راحتي مهارشدني نيست." نه الهام اين چيزها كه تو ميگويي در مورد برديا صدق نمي كند او قصدش آزار من است."

با شنيدن صداي زنگ به يكديگر چشم دوختيم.
" مادر نديدي چطور جلوي چشم بچه ها صورتم را داغ كرد . رفتارش طوري بود كه خجالت كشيدم سرم را بلند كنم و دوباره خودم را در جمع هم كلاسي ها ببينم."

چهره مادر در هم رفتو چشمانش را تنگ كرد." مگر چه كار كرده بودي كه او اين كار را كرد؟"

romangram.com | @romangram_com