#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_76


" هر مادري آرزوي سر و سامان دادن بچه اش را دارد تو هم كه خدا را شكر يك مرد اصيل و خوب و ثروتمند نصيبت شد چه اشكالي دارد زودتر بري سر خانه و زندگيت! درس و مدرسه هم اين روز ها به درد كسي نمي خورد اين روز ها حرف اول را پول مي زند."

ضمن شستن ظرفها گفتم :"مادر من زياد به اين ازدواج خوش بين نيستم برديا اخلاق به خصوصي دارد ... گاهي وقتها نمي تواند بر رفتارش مسلط باشد راستش بعضي وقتها از ديدنش احساس ترس مي كنم و دلم مي خواهد ديگر سر راهم قرار نگيرد ..."

مادر چنان با خشم و غضب پريد وسط حرفم كه نزديك بود بشقاب چيني از دستم بيفتد.

"خجالت بكش! اين حرفها چيه كه مي زني ؟ از برديا مي ترسي؟ جوان به آن برازندگي كه هر دختري آرزو دارد فقط يك لحظه با او هم صحبت باشد. تو را به خدا اين حرفها جلوي من نزن ."

" من هم يك زماني آرزو داشتم با برديا هم صحبت شوم ولي وقتي بيشتر شناختمش ديدم آني نيست كه فكر مي كردم . باور كنيد من ديگر تحملم را از دست داده ام..."

اين بار فريادش مهر خاموشي بر لبم زد.

" كافيست ديگر! هيچ مايل به شنيدن چرندياتت نيستم . اگر دختر خودم نبودي مي گفتم لابد عقب افتاده اي ... دست از اين اداها بردار...نگذار سرمان را جلوي ديگران پايين بگيريم. بعد از اين همه مدت كه با او بودي تازه يادت افتاده كه آني نيست كه فكر مي كردي؟خجالت هم خوب چيزي است...برو از آشپزخانه بيرون!... دختره پررو شرم نمي كند... مي خواهد آبروريزي راه بياندازد...گفتم از جلوي چشمانم دور شو."

با چنان بغضي از آشپز خانه بيرون رفتم كه اگر نمي تركيد خفه ام مي كرد . فكر نمي كردم اينجور با من برخوردكند ... حق با مادر بود ديگر كار از كار گذشته بود.

فصل چهاردهم »
با خشمي آشكار به نگاه خونسردش زل زده بودم. چقدر از حالت بي تفاوتي كه گرفته بود متنفر بودم.صورتم را برگرداندم تا بيشتر از ديدنش منزجر نشومو در همان حال گفتم:"نمي توانم بيايم!چند بار بگويم؟ دو هفته است كه مدرسه ها باز شده اند درسها به طور جدي شروع شده نمي توانم بيايم شمال! خواهش مي كنم اين را درك كن."

صورتم از سيلي ناگهاني اش داغ شد . چند نفر از بچه ها جلوي در مدرسه ايستاده بودندو نظاره گر اين صحنه بودند. دندانهايش را چفت كرده بود و دست راستش مشت شده بود.

"چند بار بگويم دوست ندارم با من مخالت كني! همين كه گفتم."

رفتار غير عادي اش جلوي ديد بچه ها گستاخم كرده بود . سرش داد كشيدم. نخستين با بود كه سرش داد مي كشيدم."دوست نداري كه نداريبه درك!من شمال بيا نيستم."و دوان دوان خودم را له حيات مدرسه رساندم.

چند نفر دورم را گرفتند." كي بود ماني مزاحم بود؟"

romangram.com | @romangram_com