#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_6
به طرفم برگشت نمي دانم از بابت شنيدن تشريف نمي آوريد لبخند بر لب آورد يا از بابت چيز ديگري بود "نه!حوصله ام از دامادهايم سر مي رود يكي شان را در يك جمع به زور تحمل ميكنم چه برسد به اينكه دو تا شان را در جمع ببينم "
با خداحافظي از اتاق بيرون رفتم هنگامي كه در خانه راميبستم صداي خر خر مادربزرگ بلند شده بود
ه خانه كه آمدم هنوز مهمانان نيامده بودند ساعت هفت بود و من به فكر درسهايم بودم .
مهبد فوتبال نگاه ميكرد و تند تند تخمه را ميشكست.
"مهبد لطفا پوست تخمه ها را روي زمين نريز"
از لج من پوست تخمه ها را محكم تف كرد يك متر آن طرف تر!
زنگ خانه به صدا در آمد .
خاله رويا با ظاهري بزك كرده و آراسته دست در بازوي شوهرش وارد خانه شد.
بعد پسر خاله آرمين كه موهايش را يك طرف ريخته بود و پشت سر او آرمينا با كت و دامن تنگ شكلاتي.
تعدادشان همين بود اما سر و صدايشان قدري بود كه انگار تمام فاميل در خانه ما جمع شده بودند!
"ما از ساعت شش راه افتاديم اما سر راه هوس كرديم بريم شهر بازي من نشستم روي تاب و شهاب هلم داد واي نميديني سيماچه قدر بهمان خوش گذشت."
مادر بحث را عوض كرد " خوب بفرماييد چاي سرد ميشود"
romangram.com | @romangram_com