#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_57


نميدانم از درد موهايم بود يا وحشت از داد و بيداد و آبروريزي او بود كه تسليم شدم و گفتم:"



باشد ! باشد ! مي آيم ."



موهايم را ول كرد . از توي كمد لباس راسته بلند م را در آوردم . گريه مي كردم شايدم التماس



مي كردم. " خواهش ميكنم بگذار با همين لباس بيايم بعد لباسم را عوض مي كنم ."



مقابل پنجره ايستاد و گفت :" خيلي خوب ! فقط زياد طولش نده ."



لباسم را تا كردم و توي ساكي گذاشتم . اشكهايم را پاك كردم و گفتم :" ولي آخر بگويم كجا مي



روم ؟"


romangram.com | @romangram_com