#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_56
" نه ! آمدم تو را با خودم ببرم."
" ولي نمي توانم بيايم ."
"چرا ؟ يك پارتي خصوصي است . دوستان همه جمع اند ."
"مثل اينكه متوجه نيستي مادر بزرگم را به قتل رسانده اند . تو صحبت از پارتي مي كني !"
پوز خندي زد و گستاخانه گفت :" بله مادر بزرگ شما بيست سال داشتند و جوانمرگ شدند ...بس كن اين ادا ها را ."
داد زدم :" مادربزرگم براي من خيلي عزيز بود ! من هم عزادارش هستم ! خودت تنهايي در ان پارتي لعنتي شركت من ."
موهايم را از پشت كشد و با لحني عصبي گفت :" مثل اينكه لحن خوش حاليت نيست . نگذار دادوقال راه بيندازم مثل بچه آدم لباس بپوش و دنبالم بيا ."
romangram.com | @romangram_com