#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_55

" خيلي خوب ! از واقعه پيش آمده بسيار متاسفم شما ميتوانيد برويد ."

فصل نهم *
ماريا در حال پذيرايي كردن بود . سيني خرما را جلوي مهمانان مي گرفت . زير چشمي به من



نگاه كرد و گفت :" برديا آمده بردمش به اتاقت ."



حوصله اش را نداشتم . خاله رويا سيني را به دستم داد و گفت :" بلند شو دختر ! اين مهمانان نبايد پذيرايي شوند ؟"



نگاهش كردم . تكيده شده بود . بدون آرايش چين و چروك صورتش را مي شد شمرد . بعد از پذيرايي با گوشزد دوباره ماريا به طرف اتاق خوابم رفتم . روي تختم نشسته بود . لباس مشكي هم به تن نداشت. با ديدنم از جا برخاست و به طرفم آمد . گونه ام را بوسيد و گفت :" چقدر رنگت پريده ؟"



گله نكردم چرا لباس مشكي نپوشيدي .



" چيزي ميخوري برايت بياورم ؟"




romangram.com | @romangram_com