#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_41

آرمينا نوار شادي گذاشت . به طرف برديا رفتم .



"ديروز نيامدم دنبالت دلت برايم تنگ نشد؟"



" چرا خيلي هم ناراحت شدم . چرا نيامدي.؟"

"راستش با چند تا از دوستانم به سالن بيليارد رفته بوديم ..." برديا دست كرد در جيبش و بسته قرمز رنگي در آورد . وقتي در آن را گشود چشمانم از فرط تعجب گرد شده بود.گردنبند مرواريدي به گردنم انداخت .

ر ميان كف و هلهله ي مهمانان دستم را بوسيد . بيش از اندازه احساس كردم كه دوستش



دارم.مادر نتوانست طاقت بياورد و با اشاره چشم و ابرو مرا به آشپز خانه كشاند.ذوق زده



و خوشحال به نظر مي رسيد . مرواريد ها را با انگشتهايش لمس كرد و دو سه تاشان را زير



دندانهايش فشرد و با صداي سرشار از شادي گفت:" اصل اصل است دختر! نگاه كن! وقتي در



romangram.com | @romangram_com