#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_37


پدر خانه نبود . مادر پالتويي را كه تازه خريده بود بر تنم پوشاند. ماريا آرايش ملايمي بر صورتم كرد و گفت:"ماني مواظب رفتارت باش!بگذار رفتارت هميشه جذبش كند نه اينكه او را از خودت براني."

"واي انگار آمد صداي ماشينش را شنيدي؟"

"زود باش ماني سلام مارا هم به او برسان . خودت او را براي مهماني شب جمعه دعوتش كن."

از خانه بيرون زدم نمي دانم چه طوري پله ها را پايين آمدم.چقدر پشت فرمان بنز نشستن به او مي آمد . با ديدنم پياده شد . هم زمان با هم سلام كرديم و به هم چشم دوختيم . نگاهم به پنجره طبقه دوم افتاد متوجه مادر و ماريا شدم كه به شيشه پنجره چسبسده بودند. خنده ام گرفت.



"خوب كجا برويم؟"

"نميدانم ! جاي خاصي را سراغ ندارم ."

"خوب مي رويم جايي كه من سراغ دارم."

سوئيچ را چرخاند خيلي آرام و متين رانندگي ميكرد.

جلوي در بزرگ و سبز رنگي تو قف كرد .

"اينجا زماني خانه پدري ام بود..."

فصل هفتم *
"مادر كسي تلفن نزذه؟"



romangram.com | @romangram_com