#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_18
"نه! تو چه ماداني تركيب رنگها يعني چه؟ خودت كه در انتخاب رنگ اسير سليقه ستار هستي لازم نكرده به رنگ پيراهن ديگري ايراد بگيري."
"من كي ايراد گرفتم فقط خواستم نظرم را بگويم."
نميدانم چرا اين بار زياد بي ميل نبودم كه بروم بر خلاف با اول كه هيچ رغبتي براي رفتن نداشتم.
عاقبت خياط لباس مرا حاضر كرد و به راستي كه طبق قولي كه داده بود بي نظير بود. پيراهن تنگ و كوتاه بود كه با حرير ادامه پيدا ميكرد خوش دوخت بود و درست اندازه من .
مادر فوق العاده از كار خياط راضي بود و چشمانش از خوش حالي برق ميزد.
"ماني بزار شب تولد برسد آن وقت همچون نگين خواهي درخشيد."
من مستانه خنديدم.
* * *
از مدرسه كه برگشتم سرو صدايي را از راهرو شنيدم . از چند پله بالا رفتم كه ديدم مادر جلوي در ايستاده و به دو كارگر امرو نهي ميكند.
كارگرها پيانوي يادگار پدربزرگ را كه روز تولد مادر برايش خريده بود از پله ها پايين ميبردند.
"مادر شما پيانوي يادگاري را فروختيد ؟"
"آره ! چيز قابل استفاده اي نبود ديدم خوب ميخرنش فروختمش."
"ولي آخه چرا ؟ چه احتياجي داشتي ؟"
romangram.com | @romangram_com