#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_16

"ماني اين قدر آب نريز كف آشپزخانه .تو داري ظرف مي شويي يا آب بازي ميكني؟"

نگاهش كردم موهاي سپيدش را دور سرش جمع كرده بود . چشمها و نوك دماغش به علت سرماخوردگي سرخ شده بود.

"دستت درد نكند دختر!تو از همه ي نوه هايم دلسوز تري !

ناخواسته لبخند زدم.



وقتي صداي خروپفش بلند شد و به آرامي دفتر و كتاب فيزيكم را برداشتم و خارج شدم.

زنگ خانه را زدم.

"سلام مادر كمك نمي خواي ؟"

تشر زد :"تو هم وقت گير آوردي ها با وجود اين همه كار هي بالا و پايين ميروي!بتمرگ خانه ببين چه كار دارم انجام بدهي؟"

كتاب را توي كشو قايم كردم كه با ديدن آن بيش از حد عصباني نشود .

سيني سيب زميني را مقابلم گذاشت و چاقو را به دستم داد .

"بيا اعصابم سر جايش نيست ميترسم دستم را ببرد"

بدون هيچ حرفي به پوست كندن سيب زميني ها مشغول شدم . نگاهش به *** شدن سيب زميني ها بود و دستش را حايل چانه اش كرده بود:"به مادر بزرگت سر زدي؟"

"آره بدجوري سرما خورده"

romangram.com | @romangram_com