#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_97

ماهی سمبوسه ها را در ظرف چید و کنارش را با جعفری تازه پر کرد. هر سه سر سفره نشسته بودند و مشغول خوردن. دست عادل که به طرف یکی از ظرف های سس رفت، ناز با خجالت گفت:

- اون یکی تنده... این مال خاله ماهیه... فلفل نداره.

ماهی دست روی دست او گذاشت گفت:

- ممنون مادر ... می دونی که فلفل فشارم رو جا به جا می کنه... هی جوونی کجایی که یادت به خیر... تا می تونید از این لحظه تون استفاده کنید.

عادل قاشق پری از سس تند را روی سمبوسه اش ریخت و با اشتها قسمت بزرگی از آن را گاز زد و با احساس تندی فلفل با لذت گفت:

- هوم خیلی خوشمزه شده... هم سمبوسه اش هم سسش.

لبخند بر لبان هر دو زن نشست و مشغول به خوردن شدند. با اصرار عادل ظرف ها به او سپرده شد و زیر متلک های ریز و درشت ماهی ظرف ها را شست. حسی زیبا در دل ناز در حال جوانه زدن بود. حسی که تا به امروز در وجودش ناشناخته بود. حتی در برابر مازیار هم که با چرب زبانی می خواست دل او را به دست بیاورد هم، یک چنین حسی را تجربه نکرده بود. حسی با طعمی گس و ملس... هم ترش هم شیرین... حسی که دلت را با شیرینی یا ترشی زیاد نمی زد... و عجیب خواستنی بود!





******

رختخوابش را کنار رختخواب ماهی پهن کرد. رو به او که دستانش را با مخلوطی از گلیسرین و آب لیمو چرب می کرد چرخید و گفت:

- خاله دلم لک زده برای قصه تون.

-تو خواب نداری مادر؟ مگه نمی خوای صبح زود بری سر کار؟

romangram.com | @romangram_com