#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_95

- هیچی خاله.

ماهی مواد سمبوسه را کنار دستش گذاشت و تکه ای از برش نان مستطیلی شکل را برداشت و با مهارت آن را به شکل قیفی در آورد و مقداری از مواد را داخل ان گذاشت و تکه اضافه ی نان را همچون در پوشی داخل قیف فرو کرد. سمبوسه های مثلث شکل را یکی پس از دیگری با زبر دستی داخل ظرف کنار هم گذاشت. ناز قدمی جلو گذاشت و گفت:

- خاله شما خسته شدی... سرخ کردنش با من.

ماهی قدرشناسانه نگاهش کرد و گفت:

- باشه مادر... شما سرخش کن.

روغن را در ظرف ریخت و صبر کرد تا کاملا داغ شود و با حوصله سمبوسه ها را سرخ کرد. ماهی که دستانش را شست سکوت بین شان را شکست و گفت:

- بچه م عاشق سمبوسه ست. دلم نیومد قبل از رفتنش درست نکنم.

بی اراده قلبش فرو ریخت و و رنگ از چهره اش پرید. اصلا یادش رفته بود که عادل تا سه روز دیگر به عسلویه باز خواهد گشت. چه زود یک هفته تمام شده بود. جالب این جا بود که همین چند شب پیش آرزو کرده بود زودتر این یک هفته تمام شود و او هر چه زودتر به عسلویه برگردد. با صدای ماهی از افکارش بیرون آمد.

– دختر حواست کجاست سوخت.

به سرعت سمبوسه سیاه شده را از روغن بیرون کشید و اخرین دانه را داخل روغن گذاشت. لبخند خبیثانه ی ماهی قلبش را به تپش وا می داشت. او را چه شده بود؟ نام و یاد عادل باعث می شد ته دلش غنج رود. خودش هم که در آستانه در ظاهر شد لرزش دستان او را در پی داشت. عصبی به خودش توپید"چته تو... ندید بدید... یه ذره به خودت بیا" صدای عادل در گوشش پیچید:

- وای خاله ماهی عاشقتم...

دست عادل که از کنار دستش روی یکی از سمبوسه ها نشست و آن را برداشت باعث شد گونه هایش سرخ شود.

-خاله سس تند داری؟

romangram.com | @romangram_com