#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_93

- عادل غلط کرده... تو فقط ببخشش.

چیزی در دلش فرو ریخت و تپش های قلبش شدت گرفت. عادل قصد جانش را کرده بود؟ کاغذ کادو رو که باز کرد چشمان متعجبش را به او دوخت که عادل گفت:

- خیلی لازمت بود... تو این دوره زمونه برای هر کس واجبه.

گوشی گلکسی اس 6 قرمز رنگ را که از داخل جعبه بیرون کشید، باز متعجب نگاهش را به چشمان پر از ستاره ی عادل دوخت.

********

نگاهش را از صفحه ی گوشی گرفت و به نیم رخ عادل دوخت. عادل که مشغول توضیح در باره ی عملکرد گوشی بود ،سنگینی نگاه او را حس کرد و سرش را به سمت او چرخاند و گفت:

- چی شد؟ یه بار دیگه توضیح بدم.

– نه... مرسی یاد گرفتم.

چشمانش ملتهب بود. عادل را بخشیده بود. نمی دانست چرا معذرت خواهی او بیشتر بر دلش نشسته بود تا مازیار. شاید به خاطر آن مثل معروف است که می گوید هر آن چه از دل برآید بر دل نشیند. مازیار فریب کار بود و متظاهر اما عادل به نظرش پاک و ساده می آمد. لبخند دل چسب و شیرین بر لبهای عادل نشست و گفت:

- چیزی میخوای بگی؟

سرش را پایین انداخت. ماهی در اتاق نبود و برای پخت غذا به آشپزخانه رفته بود. عادل دست زیر چانه اش برد و آن را بالا کشید. نگاهشان که در هم گره خورد عادل زمزمه کرد:

- می دونم که حالا حالا با این کارا نمی تونم دلتو از حرف های زشت خودم پاک کنم، اما می خوام یه چیزی رو بدونی و مطمئن باشی که هیچ کدوم اون حرف ها رو از ته دل نزدم. منم یکی مثل توام ... یکی از همون بچه ها... یکی که خودش محروم بوده از داشتن عزیزانش... به خدا اون شب تا صبح هزار تا فکر کردم. شاید تو هم اگه جای من بودی همون فکرا رو می کردی... شاید با خودت بگی مگه چند وقت بود منو می شناختی که اون طور قضاوت کردی؟ اما من می گم شناخت به یه روز و یه سال نیست. تو دختر ماهی شده بودی... پس همون طور که برای اون عزیز بودی و نگرانت بود برای منم که شاید تازه دیده بودمت همون قدر ارزشمند بودی و هستی. همه ی اون حرفا رو بذار به پای نگرانی و بی خوابی...

چشمان ناز که پر از مروارید های غلطان اشک شد، عادل اب دهانش را قورت داد و ادامه داد:

romangram.com | @romangram_com