#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_92
- بخشیدمت...
و بدون این که نگاه دیگری به او کند به سرعت گام هایش افزود و وارد خانه شد. سرکی به اتاق خاله کشید... مشغول خواندن نماز بود. نمی دانست چرا قلبش با شدت در سینه می کوبد؟اصلا چرا از معذرت خواهی عادل گر گرفته بود و رنگ به گونه هایش برگشته بود؟ حسی که در برابر معذرت خواهی مازیار نداشت. وارد اتاقش شد و خواست شالش را از سرش بکشد که تقه ای به در اتاق خورد. به سمت در رفت و آن را باز کرد. عادل با جعبه ی کادو پیچ شده ای مقابلش ایستاده بود. نگاهش خیره به کادو بود که عادل گفت:
- حالا که بخشیدی اینم قبول کن.
متعجب پرسید:
- این دیگه چیه؟
لبهای عادل نقش خنده گرفت و گفت:
-خودت بازش کن.
در عمرش از کسی کادو نگرفته بود. همیشه در فیلم ها این جور چیزها را دیده بود. چند باری در بهزیستی از طرف خیرین چیزهایی به آن ها اهدا شده بود اما حسی که الان داشت را هیچ وقت درک نکرده بود. عادل جعبه ی کادو شده را به سمتش گرفت. هنوز مردد بود که ماهی سر از اتاق بیرون آورد و گفت:
-بگیر مادر... بگیر و پسرم رو ببخش.
چشمان درشت شده اش را که به ماهی دوخت او ادامه داد:
- عادل امروز گفت که چیا به تو گفته. ببخشش مادر نادونی کرده.
عادل به سمت ناز نگاه کرد و زمزمه کرد:
romangram.com | @romangram_com