#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_91

با طعنه جواب داد:

- خوبم... شما نگران من نباش.

خواست گامی به جلو بگذارد که بازویش محکم در حصار انگشتان عادل قرار گرفت و به عقب کشیده شد. دندان های کلید شده عادل نشان از دردی که می کشید، می داد. نگاه خمار و خوشرنگ عادل که در نگاهش خیره شد لبش را به دندان گرفت. عادل که بیش از حد نزدیکش شده بود در گوشش زمزمه کرد:

- برای این که منو ببخشی هر کاری بخوای می کنم... اما من لعنتی رو ببخش... دو روزه نمی تونم غم توی چشمات رو ببینم. عصبانیم از دست خودم...

نگاهش را از چشمان او گرفت و به بازویش که محکم در میان انگشتان قوی او قفل شده بود دوخت و گفت:

-ولم کن... داری اذیتم می کنی.

فشار انگشتان عادل کم شد اما رهایش نکرد. عادل باز با همان تحکم گفت:

- چی کار می کنی... می بخشی؟

تفاوت مازیار و عادل را به وضوح می دید. یکی با آرامش و دیگری با خشونت از او معذرت خواهی کرده بودند. لبخند کم رنگی برلبهایش نقش بست و گفت:

- میشه دستم رو ول کنی...

عادل که لبخند او را دید دستش را ول کرد و گفت:

- ناز عذاب وجدان حرف هایی که منه بی فکر بهت زدم داره دیوونه ام می کنه. یه کلام بگو منو بخشیدی.

تا همین دقایق پیش فکر نمی کرد بتواند او را به همین راحتی ببخشد اما التماس چشمان و کلام پر از مهرش باعث شد بگوید:

romangram.com | @romangram_com