#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_9
با این حرف معلوم شد بچه های محل برای کنار او بودن سر و دست می شکنند.
خودش هم در همین یک ساعت عاشق پیرزن شده بود چه به رسد به این بچه ها که این چنین از او مهربانی می دیدند. دخترک رفت و خاله رو به او کرد:
-اگه بدونی از وقتی سمانه رفته چه قدر تنها شدم. دلم پوکید تو این خونه... نادری هم که همش امروز و فردا می کرد... آخه اون اخلاق های منو خوب میشناسه... به این ظاهرم نگاه نکن، همیشه این جوری خوش اخلاق نیستم... وقتایی هست که تو خودمم...برای همین دنبال کسی بود که با اخلاقای خاص من بسازه.
سرش را به نرمی تکان داد و در سکوت به حرف های پیرزن گوش داد.
بی صدا به حرکات ماهرانه ی دستهای خاله ماهی نگاه می کرد. خاله خمیر را به راحتی ورز داد و با وردنه روی سینی پهن کرد و هنرمندانه قالب زد... دانه های کوچک شیرینی نخودچی به شگل گل در آورده می شد و در سینی فر یکی یکی چیده می شد. خاله که از چیدن شیرینی ها فارغ شد سرش را بلند کرد و گفت:
- خب چه طور بود؟
هیجان زده گفت:
- عالیه ... خاله میشه به منم یاد بدید؟
-چرا که نه... من معمولا پنج شنبه ها برای خیرات شیرینی می پزم... خانم های همسایه هم کمکم می کنند. خب تو هم می تونی هر دفعه یه چیزی یاد بگیری. این شیرینی رو هم برای فردا پختم ... می دونم که همه شون از فضولی صبح کله سحر پیدا شون می شه... فردا جمعه است تو قراره از کی بری سر کار؟
- قراره بهم خبر بدن... احتمالا فردا آقای نادری خبرم می کنه.
-خب خوبه... فعلا تا وقتی کارت شروع بشه، می تونی به من کمک کنی.
-باشه خاله. هر چی شما بگی...
- گفتم نازی... حالا میگم خانوم و مهربونم هستی. ببین دخترم شیرینی نخودچی شیرینی خیلی حساسیه... باید وقتی میره توی فر مراقب باشی... چون خیلی زود می پزه و اگه دقت نکنی حتما می سوزه.
romangram.com | @romangram_com