#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_8


- آره مادر...

سپس به سمت کمد کوچک راهرو رفت و گفت:

- حالام بیا جیره تو بگیر و برو...

پریا دستان کوچکش را به هم کوبید و با هیجان گفت:

- آخ جونمی.

لبخند بر روی لب های ناز نشست و در دل خدا را شکر گفت. خاله ماهی بسته ی شکلاتی را از داخل کمد بیرون کشید و دو عدد تافی میوه ای از داخل نایلون آن خارج کرد و به دست پریا داد و گفت:

- این سهم خودت و اینم سهم داداش کوچولوت.

و دو شکلات دیگر هم به او داد. لبخندی شیرین بر لب های دخترک نشست و گفت:

- قربونت برم خاله جون... باز کار داشتی من هستم.

-برو پدر صلواتی... این دفعه نوبت شیماست.

متحیر از سر و زبان دخترک نگاهش را به او دوخت. دخترک دستی برایش تکان داد و همان طور که از در خارج می شد گفت:

- اگه منم که شیما رو هم می پیچونم.


romangram.com | @romangram_com