#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_10


ناز سرش را بالا و پایین کرد و ماهی ادامه داد:

- یه چیزه دیگه اگه با عشق بپزی مطمئن باش همه چیز درست در میاد... پس عشق و علاقه تو این کار حرف اول رو می زنه.

-اوهوم... خیلی دوست دارم.

شیرینی ها که از فر در آمد، ناز با دقت آن ها را در ظرف زیبای بلوری چید. خاله با صبر و حوصله نگاهش می کرد. پس از اتمام کار ، تعدادی را در ظرف کوچکی که خاله داده بود چید. همزمان خاله ماهی هم دمنوش چای سبز و به لیمو را دم زده بود.

حالا هر دو کنار هم زیر نور مهتاب در حیاط نشسته بودند و مشغول خوردن شیرینی ها و چای مخصوص بودند.

ناز اولین نخودچی را که در دهان گذاشت ابروهایش بالا پرید و گفت:

- هوم... واقعا عالیه... اعتراف می کنم فکر نمی کردم انقدر ترد و خوشمزه باشه. واقعا دست پخت تون حرف نداره... اون از شام خوشمزه تون اینم از شیرینی و چایتون.

ماهی زیر خنده زد و گفت:

- خوشم اومد ازت... عین خودم رُکی... نوش جونت.

چقدر زود در دل یکدیگر جا باز کرده بودند...

-خاله؟

-جانم.


romangram.com | @romangram_com