#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_83
-بخواب مادر...
-خاله؟
ماهی پارچ و لیوان آب را کنار رختخواب گذاشت و نگاهش را به او دوخت.
- شما چیزی که به عادل نگفتید؟
-نه مادر تو نذاشتی، منم حرفی نزدم... راستش قیافه اش داد می زنه بد جور پشیمونه... دلم نیومد بیشتر از این حالش رو بگیرم... مهم اینه که خودش به اشتباهش پی برده!
نگاه ناز پر از قدرشناسی شد و گفت:
-خاله از این که هستی ممنونم...
-خب حالا که حالت بهتره بگو ببینم به نظرت این اتفاق عمدی نبود؟
کمی فکر کرد و گفت:
- نه خاله آخه چرا کسی عمدا بخواد به من صدمه بزنه؟
ماهی با تجربه تر از این حرف ها بود که ساده لوحانه به این ماجرا بنگرد. به همین خاطر گفت:
- دختر جان تو مو می بینی و من پیچش مو... عزیزکم مگه تو نگفتی قرار بود با مازیار برید بیرون؟
- آره خاله؟
romangram.com | @romangram_com