#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_76
- بیا بریم امشب یه صحبت کنم بتونی بری خونه. کارت شناسایی که داری؟
***
نوری که از پشت شیشه به داخل اتاق می تابید چشمانش را به بازی گرفته بود. به نرمی پلکهایش را از هم باز کرد و به اطراف نگریست. آرامبخش دیشب او را به خلسه ای نرم برده بود و حالا پس از گذشت یک شب از خواب بیدار شده بود. نگاهش به اطراف چرخید و با دیدن تخت بیمارستان هراسان از جا پرید و صحنه های اتفاق دیروز هم چون پرده سینما مقابل چشمانش به نمایش درآمد. اولین کسی که به یادش آمد ماهی بود. خدایا الان ماهی چه کار می کرد؟ می دانست او را به شدت نگران کرده است. از روی تخت پایین پرید. سرش برای لحظاتی گیج رفت و مقابل چشمانش سیاهی رفت. با ورود پرستار به اتاق و دیدن او در آن حالت، گفت:
- دختر جون چرا از جات بلند شدی؟ حالت بهتره؟ چیزی یادت اومد؟
-تو رو خدا بذارید برم الان مادربزرگم از نگرانی سکته می کنه.
-باید صبر کنی تا دکتر بیاد و معاینه ت کنه.
درمانده و مستأصل گفت:
- دکتر کی میاد؟
-میاد خانم عجله نکن.
تا آمدن دکتر کلافه و ناراحت به اتفاق دیروز فکر کرد. اصلا نمی دانست آن موتوری در پیاده رو چه می کرد؟ مازیار چه شده بود و غیبت او را چه گونه توجیح کرده بود؟ ماهی که دیگر هیچ الان پیرزن بی نوا کل دیشب را جان به سر شده بود. با آمدن دکتر همه چیز را توضیح داد. مردی هم که او را به درمانگاه رسانده بود، آن جا حضور داشت. باید تکلیفش روشن می شد. بالاخره با رضایت ناز مبنی بر بیگناهی او مرد آزاد شد و مدارک خود را از حراست بیمارستان پس گرفت. مرد که آقا نعیم نام داشت مردانگی را در حق او تمام کرد و هزینه ی بیمارستان را پرداخت کرد و گفت:
- بیا دختر جون تو هم عین دختر خودم... بیا تا خونه برسونمت.
آقا نعیم او را به سمت تاکسی خود راهنمایی کرد. هنوز پشت سرش درد داشت اما دکتر گفته بود با چند روز استراحت دوباره سر پا خواهد شد. بارسیدن به خانه پیاده شد. آقا نعیم هم پشت سرش پیاده شد. با جوان مردی و لوطیگری که این روزه کمتر می توان در کسی دید ، گفت:
romangram.com | @romangram_com