#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_75
-من کجام؟
-بیمارستان.
-چی شده؟
- یه تصادف کوچولو داشتی عزیزم.
-تصادف؟
-یادت نیست!
-نه!
-بذار الان دکترت بیاد ... معاینه ت می کنه...
هیچ چیزی را به خاطر نمی آورد. اصلا حالا که بیشتر فکر می کرد نامش را هم به خاطر نمی آورد. با سوال و جواب های دکتر گیج تر شده بود. قیافه ی مردی که او را به درمانگاه رسانده بود هم چیزی به خاطرش نمی آورد. به دستور دکتر آرامبخشی به او تزریق شد. ناز که به خواب رفت، دکتر رو به پرستار گفت:
- ضربه خیلی محکم بوده و اونو دچار فراموشی زودگذر کرده، مطمئنا فردا صبح همه چیز رو به خاطر میاره. بفرستینش بخش.
بیچاره مردی که او را به بیمارستان رسانده بود جلو آمد و گفت:
- دکتر جون به خدا من شاهد دارم... یه موتوری بهش زد... منم دلم سوخت رسوندمش بیمارستان. حالا من باید چی کار کنم؟
دکتر نگاهی به چهره ی خسته و درمانده ی آن مرد کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com