#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_68
- بیا بشین عزیزم... بذار برات یه چایی بریزم .
سماور را به اتاق آورده بودند. کنار ماهی نشست. ماهی با حوصله استکان کمر باریک را زیر شیر سماور گرفت و آن را داخل نعلبکی چرخاند. سپس آب جوش را داخل کاسه ی کنار دستش ریخت و استکان را از چای پر کرد و آب جوش ریخت. بوی چای تازه دم که به دماغش خورد نفسی کشید و نگاهش را از دستان ماهی گرفت و به عادل دوخت. هنوز در سکوت به بیرون خیره شده بود.
*************
ظرف های شام را که شست، آشپزخانه را مرتب کرد... تنها روزی که می توانست
کاملا به ماهی کمک کند همان روز جمعه بود. بقیه روزها عملا تمام کارها به گردن ماهی می افتاد.
ماهی وارد آشپزخانه شد و گفت:
- قربونت برم مادر، امروز حسابی خسته شدی.
ناز دست دور شانه ی او که یک سر گردن کوتاه تر بود انداخت و بوسه ای محکم از گونه اش برداشت و گفت:
- پس باید بهم جایزه بدید...
ماهی که منظور او را فهمیده بود گفت:
-نه مادر صبح زود باید بری سر کار...
ناز فکری کرد و جواب داد:
romangram.com | @romangram_com