#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_66
کم کم حوصله ی ناز در حال سر رفتن بود یعنی الان که فکر می کرد طاقت دیدن محبت های ماهی به عادل را نداشت. نگاهی به ماهی انداخت و گفت:
- خاله جمع کنم؟
-آره نازکم ... آره عزیز دلم... خیلی خوشمزه بود. تو هم یه روز جمعه خونه بودی به جای استراحت ، به زحمت افتادی مادر.
– خاله این چه حرفی من هر روز دارم از دست پخت شما می خورم. همیشه زحمت من به گردن شماست.
عادل دست به بشقابش برد و آنرا روی بشقاب ماهی گذاشت و از جا بلند شد.
ماهی با دیدن حرکت عادل لبخندی بر لبانش نشست و ابرویی بالا داد و گفت:
- وا مادر تو که از این ناپرهیزی ها نمی کردی... امروز دست به کمکت خوب شده ...ها؟
عادل با شیطنت چشمهایش را برای ماهی گرد کرد و گفت:
- خاله چرا اذیت می کنی؟
-ای بابا... برو پدر صلواتی... من تو رو بزرگ کردم. تو پسر دست پرورده ی خودمی.
عادل دیگر نایستاد همان طور که غر می زد از اتاق خارج شد:
- از صبح یه سره ضد حال خوردم. یکی نیست بگه برو کپه ت رو بذار. اصلا من می رم بخوابم.
romangram.com | @romangram_com