#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_65
عادل تکیه اش را از روی در برداشت و قدمی جلو گذاشت و همان طور که دیس پلو و ظرفی از خورشت را برمی داشت گفت:
- تو هم بقیه ش رو بیار.
اوه چه زود برای این عادل خان "تو" شده بود. نباید زیاد به او رو می داد... معلوم نبود این پسر چند روز در خانه ی ماهی مهمان است. به همین خاطر نباید اجازه می داد پایش را از گلیمش دراز کند. با صدای ماهی که او را به نام فرا می خواند به خود آمد و بقیه ی ظرف های خورشت را برداشت و از آشپزخانه بیرون زد.
**********
عادل آن قدر با اشتها غذا خورد که بی اراده لبخند محوی روی لب هایش نشست. در مکالمه ی میان آن دو شرکت نکرد و بیشتر سعی می کرد گوش کند. ماهی رو به عادل که دست از غذا می کشید گفت:
- یه کم دیگه بکش مادر.
عادل که با دستمال دور دهانش را پاک می کرد با لحنی طنز آلود گفت:
- خاله ماهی، ارزش اون همه سرما کشیدن و وایستادن پشت در رو داشت. دست شما هم درد نکنه خانم. خیلی خوشمزه بود.
ناز زیر لب "خواهش می کنمی" زمزمه کرد و به خوردن ادامه داد. ماهی رو به عادل کرد و گفت:
- حالا چه طور بی خبر؟
-یه هفته مرخصی داشتم، دلمم برات تنگ تنگ بود... دیگه طاقت نداشتم. باید می اومدم و می دیدمت.
ماهی دستی به صورت او کشید و گفت:
- پسر مهربونم... منم دلتنگت بودم.
romangram.com | @romangram_com