#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_62


-خب چی کار کنم دختره ی خیره سر رام نداد.

- اون جور نگو مادر ناز از وجود تو روحشم خبر دار نبود. یعنی فرصتی نشده بود در مورد تو باهاش حرف بزنم. بیچاره بچه ام چه جوری اعتماد می کرد و یه پسر غریبه رو راه می داد تو خونه.

صدای کلافه ی عادل لبخند محوی را روی لبانش نشاند:

- دختره صاف صاف تو چشام زل زده می گه ببخشید نمی تونم تو نبود ماهی جون راتون بدم تو.

و ادای لحن ناز را در آورد. ماهی بلند خندید و گفت:

- حالا بیا تو، انقدر هم غر نزن.

و صدا کرد:

- ناز ... خانمی من اومدم.

ناز تونیک بلند یاسی رنگی به همراه جین یخی پوشیده بود. شال خوشرنگی را به سر کرد و مقابل آینه ایستاد و کمی هم از رژ صورتی که به همراه نسرین خریده بود را بر لبانش مالید و با رضایت از اتاق خارج شد.

.*******

از اتاق که خارج شد عادل را چمدان به دست در کنار ماهی دید. لبخندی از روی خباثت تا پشت لبهایش آمد و برگشت... عادل هنوز با غیظ نگاهش می کرد که گفت:

- سلام ماهی جون.


romangram.com | @romangram_com