#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_61
-چند ماه پیش که اومده بودم دختر خانم دیگه ای پیش خاله بود.
- بله من تازه اومدم.
پسر گامی به جلو گذاشت و گفت:
- خوشبختم... من عادل پسر خونده ی خاله ماهی هستم.
نگاه ناز که پر از تعجب شد ؛ عادل گفت :
- میشه بیام داخل آخه خیلی خسته ام.
از مقابل در کنار نرفت و با لحنی که در خود سراغ نداشت جواب داد:
- نه!
حالا این عادل بود که متعجب به او نگاه می کرد.
**************
در را که بست هنوز چشمان گرد شده ی عادل مقابل نظرش بود. آخر ماهی تا به آن روز چیزی در مورد این شاخ شمشاد نگفته بود. چگونه می توانست در نبود ماهی پسری که تا به آن روز ندیده و نمیشناخت، را به خانه راه دهد. هر چند که او پسر خوانده ی ماهی باشد! حاضر بود ماهی از دستش ناراحت شود اما این کار را نکند. حالا مگر چه می شد پسر بیرون از خانه منتظر آمدن ماهی می شد. معلوم نبود ماهی چند ساعت دیگر به خانه بیاید. کمی دلش برای پسر سوخت اما باز هم نتوانست خود را قانع کند که در نبود ماهی او را به خانه راه دهد. به سمت آشپزخانه رفت. باید ناهار می پخت و منتظر ماهی می شد. اما بی اراده فکرش به پشت در خانه کشیده می شد، به جایی که عادل را با چشمان وق زده رها کرده بود. از فریزر گوشت و سبزی قرمه که ماهی با مهارت سرخ و آماده کرده بود را برداشت. نمی دانست چرا می خواست غذایی در شأن مهمان ماهی بپزد. لوبیا را پاک کرد و شست و داخل خورشت ریخت. ساعتی گذشته و حالا قرمه سبزی روی گاز مشغول پختن بود. کم کم بوی غذا در خانه می پیچید. نگاهش به سمت ساعت رفت. نزدیک دوازده بود. ماهی شاید دیر می آمد اما گفته بود که برای ناهار خانه است. باید کمی هم به نظافت خانه می رسید. اتاق ها را جارو زد و گردگیری کرد و همه چیز را مرتب نمود.
نمی دانست این همه انرژی از کجا نشأت گرفته است؟ برنج را که دم زد، به سمت حمام رفت و دوشی گرفت. داخل اتاقش مشغول کشیدن سشوار بود که صدای ماهی را شنید.
-الهی قربونت برم مادر این همه مدت اون بیرون بودی؟
romangram.com | @romangram_com