#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_54


-مازیار.

- آره مازیار... چه جور آدمیه؟

-خاله ظاهرا که آدم بدی نیست... راستش بزرگ مهر تا حالا هم اگه دست نگه داشته می ترسه اشتباه کرده باشه... آخه مازیار پسر عمه شه. اما خب خودشم سردرگمه... من فقط باید چشم و گوشش باشم . هر چی می بینم و می شنوم بهش بگم. می دونی خاله، مثل این که چند روز پیش همین مازیار توی حرفاش یه چیزایی از من گفته و همین باعث شده که بزرگ مهر از من کمک بخواد. بزرگ مهر گفت، با اخلاقی که از مازیار می شناسم اگه تو منشی من بشی مطمئنا توجهش بهت جلب میشه. وقتی تمام ماجرا رو بهش تعریف کردم دیگه مطمئن شد که نزدیک شدن من به مازیار می تونه از خیلی جهات بهش کمک کنه. یه جورایی باید وارد زندگی مازیار بشم.

ماهی با کف دست به گونه اش کوبید و گفت:

- دیگه چی مادر؟... نه من نمی ذارم .

-خاله نگران نباش نه این که واقعا برم تو زندگیش نه. مثلا یه جورایی به مازیار نزدیک بشم که اون منو محرم اسرارش بدونه. بزرگ مهر می گفت با تمام اطمینانی که به مازیار داره نمی دونه چرا نمی تونه از این شک که مثل خوره به جونش افتاده راحت بشه.

- نمی دونم مادر چی بگم والله... به خدا که نمی دونم چی می خواد بشه.

- می دونی خاله، بزرگ مهر اکثرا تو شرکت نیست و عملا از اتفاقات توی شرکت خبر نداره. آخه میگه دخترش با هر کسی سازگاری نداره. برای همین بیشتر موقع به خاطر بدقلقی دخترش تو خونه میمونه. چند تا عمل ناموفقی هم که داشته اخلاق دختره رو بدتر کرده. نبود مادر هم کار بزرگ مهر رو سختتر کرده... پدر آقای بزرگ مهر هم که چند وقت پیش سکته کرده و عملا حضورش تو شرکت منتفیه... به همین خاطر تو بد وضعی گیر افتاده. رسما شرکت تو دست مازیار می چرخه.

- دختر بزرگ مهر چند سالشه؟

- پنج سالش.

-واقعا چه مادر بی عاطفه ای. آخه مگه میشه یه مادر بچه ی کورش رو ول کنه به امون خدا؟

- نمی دونم ... اما هنوز یه چیزایی هست که بزرگ مهر ازش حرف نزد. اصلا چرا زن بزرگ مهر گذاشته رفته؟ چه جریانی پشت پرده است باید فهمید... یه چیزی بگم خاله؟


romangram.com | @romangram_com