#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_51

- می شه یه کم فرصت فکر کردن بهم بدید؟

و خواست کیفش را که روی صندلی کنارش قرار داشت بر دارد که امیر علی طرف دیگر کیف را گرفت و او را در جایش نگه داشت:

- خوب روی حرفام فکر کن. اگه یه درصد احتمال می دادم برات خطر داشته باشه این پیشنهاد رو بهت نمی دادم. اما مطمئن باش اگه به اون چیزی که می خوام برسم، لطفت رو جبران می کنم.

لبش را به دندان کشید و سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و زمزمه وار گفت:

- می شه برم؟

امیرعلی با دست اشاره ای به کیک شکلاتی دست نخورده و فنجان کاپوچینوی سرد شده اش کرد و گفت:

- تو که چیزی نخوردی؟

-ممنون...

همان طور که از جا بر می خواست گفت:

- خودم می رسونمت.

-میخوام تنها باشم.

-ترجیح می دم خودم برسونمت بعدش می تونی تنها باشی و خوب فکر کنی.

امیر علی میز دست نخورده را حساب کرد و از کافی شاپ بیرون زد. ناز زودتر بیرون رفت و گوشه ای ایستاد و نگاه غم زده اش را به درختان عریان پاییزی دوخت.

romangram.com | @romangram_com