#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_35

با اشتیاق کنار ماهی نشست و گفت:

- خاله؟

- جونم!

-یادتونه یه قولی بهم داده بودید؟

- چه قولی عزیزکم ؟

- قرار بود سرگذشتتون رو برام تعریف کنید.

– آخه دختر جون شنیدن بدبختی های یه نفر چه لذتی می تونه داشته باشه؟

- دلم می خواد بدونم شما چرا تنها هستید؟ چرا هیچ کس دور و برتون نیست؟

سرش را به نشانه ی تأسف تکان داد و گفت:

- ای مادر ... فصل های خوب زندگی من خیلی کم بودن... خیلی. برای شنیدن قصه ی زندگی من باید صبور باشی... یه کم طولانیه اما هر شب تا جایی که حال و روزم اجازه بده برات تعریف می کنم.

- باشه خاله جون من سرا پا گوشم.

ماهی با مهربانی گفت:

-حالا که این جوریه پاشو برای دوتامون یه چای بریز تا شروع کنم.

romangram.com | @romangram_com