#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_19
*****************
نگاه مرد سر تا پایش را درنوردید و دوباره به چشمانش رسید. ناز آرام پلک هایش را بست و باز کرد و همزمان گفت:
- سلام.
اما مرد گامی به جلو برداشت و بی توجه به او با لحنی عصبی رو به مظفری کرد و گفت:
- خانم مظفری پس چی شد این پرونده ی پروژه ی عرشیا... نیومد؟
مظفری دستپاچه پرونده را از روی میز برداشت و گفت:
- چرا چرا، همین جاست مهندس.
حالا بی شک می دانست فرد مقابلش مهندس عظیمی معاون شرکت است. مهندس با حرص پرونده را از دست مظفری گرفت و با صدایی که سعی در کنترلش داشت تا بالا نرود گفت:
- هیچ معلومه چی کار می کنی؟... یه ساعته منتظر یه پرونده ام.
مظفری با لکنت جواب داد:
-معذرت می خوام مهندس دیر به دستم رسید.
چشمان ناز گرد شد و خواست چیزی بگوید که مهندس بی توجه به او به اتاق برگشت و در را بست. اصلا او را دیده بود؟
قلبش بی اراده در قفسه ی سینه می کوبید. به زور نفسش را بیرون داد و با زبانش لبهای خشکیده اش را تر کر کرد و رو به مظفری گفت:
romangram.com | @romangram_com