#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_173

به سمت رخت آویز رفت و بالا پوشش را برداشت و روی شانه هایش انداخت و گفت:

- میرم یه سیگار بکشم... تو بخواب...

مریم نگاهش را به او دوخت که از در خارج شد و به حیاط رفت... اصلا این مرد از صبح یه چیزیش می شد... مگر نه این که نگاه مردش را می شناخت... نگاهی که سالها پیش هم بارها همین ترس و اضطراب را در آن دیده بود...

************************

از تاکسی که پیاده شد چشمش به نسرین افتاد. دستی برایش تکان داد و با رسیدن به هم ، یکدیگر را در آغوش کشیدند... نسرین با شیطنت گفت:

- کجایی خانم... کم پیدایی؟

-خودت که می دونی ... مشغولم...

-خبر دارم... خاله ماهی گفته سرت حسابی شلوغه.

-تو چه خبر از درس و دانشگاه؟

-ای بابا اینم یه سرگرمیه واسه ما... اگه همین الان یه شوهر خوب و پولدار گیر بیارم سر یه ثانیه درسو می بوسم و میذارمش کنار...

ناز در دل افسوس خورد... کاش جای نسرین بود.او که پدری زحمتکش داشت... فکر کرد اگر جای او بود،حتما شبها دست و پای پدرش را هم می بوسید... مادری که شبانه روز می پخت و می شست و کارهای خانه را به دوش می کشید تا دخترش درس بخواند... کاش جای او بود تا نگران بی آبرویی نباشد.. تا کسی جرأت نکند در موردش فکر بد کند... کاش پدر و مادر داشت ... نفسش را با آهی بیرون فرستاد و گفت:

- نمیای خونه ی ما؟

-نه بابا... الان مامانه گیر می ده کجا موندی؟ چرا دیر کردی؟

romangram.com | @romangram_com