#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_170


این را ناز پرسید و ادامه داد:

- شما از همون لحظه که منو دیدید... نگاهتون عادی نبود... نگاهی که توش پر از حرف بود...

احمد با دستپاچگی استکان چای را برداشت و گفت:

- نه... اشتباه فکر کردید... فقط یه کم تعجب کردم که یه خانم کم سن و سال پرستار سوگل خانم شده...

حسن با لحنی مشکوک گفت:

- باشه احمد خان... چایی تونو بخورید سرد میشه...

ناز که از آشپرخانه خارج شد، حسن رو به احمد کرد و گفت:

- چرا به دختره این جوری نگاه می کنی؟

احمد با تردید جواب داد:

- چهره اش برام خیلی آشناست... اما هر چه قدر فکر می کنم یادم نمیاد، قبلا کجا دیدمش...

-پس چرا بهش نگفتی؟

-خب وقتی از چیزی مطمئن نیستم چرا باید حرف بزنم... گفتی دختره تو پرورشگاه بزرگ شده؟


romangram.com | @romangram_com