#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_164


*****

برخلاف روز گذشته که سراسر با تلخی گذشته بود، صبح امروز را با شیرینی و حلاوت خاطره ی عادل گذرانده بود... وقتی در را باز کرده و بوی خوش نان تازه را به مشام کشیده بود، وقتی شاگرد نانوا نان را به طرفش گرفته و رفته بود، حسی شیرین زیر پوستش دوید... او عادل مهربان را داشت. اویی که با وجود دوری هر لحظه به یادش بود ... دیشب نتوانسته بود با او صحبت کند... ساعت ده که او زنگ زد، ناز خواب بود... قصه های ماهی همچون قرص های آرامبخش عمل می کرد... با نان به سمت آشپزخانه رفت... تکه ای از آن را کند و بر دهان گذاشت..." وای عادل تو چه قدر خوبی!" را زیر لب زمزمه کرد.

نان را روی میز گذاشت. موهای بلندش این ور و آن ور روی شانه هایش ریخته بود. همان طور که آن ها را با دست جمع می کرد شماره ی عادل را گرفت. هنوز تماس وصل نشده بود که دوباره مقداری از موهای بلند و لختش روی صورتش ریخت و با حرص گفت:

-لعنتی...

همزمان صدای عادل در گوشش پیچید:

- ای جانم با من بودی؟

-وای عادل چی داری میگی تو؟

-پس چی شده؟

-موهام همش میریزه این ور اون ورم ... داشتم اونا رو می بستم...

- عاشق موهات شدم... کاش خودم بودم برات می بافتمش...

با تعجب پرسید:

- تو موهای منو کجا دیدی؟


romangram.com | @romangram_com