#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_156


- ناز؟

- بله!

- چی شده منم مثل مادرت ... نکنه این پسره اذیتت کرده؟

حالا سوگل کنارش روی کاناپه به خواب رفته بود... بغضی که از آن لحظه در گلویش نشسته بود آرام شکست و چانه اش شروع به لرزیدن کرد. کبری با لحنی متأثر ادامه داد:

-اِوا... اِوا... ببینمت دختر... خدا ازش نگذره... می دونم که چه آدم رذل و عوضیه... اصلا انگار نه انگار با آقا نسبت فامیلی داره... هرچی آقا ماهه، این بشر کثیف و عوضیه... اصلا باعث و بانی خرابی زندگی آقا همین بشره... اما نمی دونم چرا آقا نمی بینه...ما رو هم که داخل آدم حساب نمی کنن که بخوایم چیزی بگیم... غلط نکنم می خواسته بهت دست درازی کنه... ها؟

اشک های ناز که روی گونه هایش لغزید، گویای همه چیز بود. کبری متأثر ادامه داد:

- خدا به زمین گرم بزندش...آخه از یه بچه ای که مادر بالا سرش نبوده و پدرش هم همیشه پی الواطی بوده، مگه میشه جز این انتظاری داشت... درسته که من و حسن چند سالی بیشتر نیست اومدیم تو این خونه، اما راننده ی خونه پدری آقا مازیار یکی از همشهری هامونه ... اصلا اون ما رو به آقا امیرعلی معرفی کرده... می دونی دخترم، مازیار مادر بالا سرش نبوده... پدرش هم هنوز که هنوزه با وجود سن بالا عیاش و لا ابالیه... اون موقع از این پسر بیچاره چه انتظاری می خوای داشته باشی... که خوب باشه... نجیب باشه... احمد آقا همون همشهریمون می گفت، این پسره بازم اگه به این جا رسیده از دوستی با آقا امیرعلیه... آقا امیرعلیه که نذاشت خراب بشه.... وگرنه معلوم نبود الان چی کاره بود؟ به خدا چند وقت پیش چیزی شنیدم که شاخ درآوردم... باباهه رفته یه دختر همسن سال تو گرفته... بگو آخه پیری تو الان باید فکر پسرت باشی ... اونو سر و سامون بدی... آخه دم مردن زن گرفتنت چی بود؟... نکنه زنگوله پای تابوت می خوای درست کنی... این پسره هم که روز به روز یاغی تر می شه... بدتر می ره دنبال کارهای باباهه... حالا تو هم گریه نکن...

هق هق هایش آرام گرفته بود...

-چی بهش گفتی مادر؟

ناز اشک چشمهایش را پاک کرد و گفت:

- می خواست بهم دست بزنه که گفتم

حق نداری بهم دست بزنی...من نامزد دارم...می دونی بهم چی میگه؟ می خواد انگ بی ناموسی بهم بزنه... منو جلوی نامزدم خراب کنه.


romangram.com | @romangram_com