#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_152
سوگل با نیشی باز سرش را بالا و پایین کرد و گفت:
-اوهوم!
اجازه نداشت سوگل را تنها بگذارد پس بالاجبار به دنبال آن ها روان شد. در نقطه ای دور از دید حسن،مازیار ، سوگل را روی زمین کنار گل های مورد علاقه اش گذاشت و گفت:
- یه دقیقه بشین تا بیام.
و چند قدم از او دور شد و خود را به ناز که با فاصله از او ایستاده بود رساند .
با گفتن "دلم برات تنگ شده بود" دست جلو برد تا دستان او را بگیرد. ناز به سرعت دستش را عقب کشید و با لحنی هراسان گفت:
- چی کار می کنید؟
مازیار چشمانش را گرد کرد و گفت:
-چیه؟چرا این جوری می کنی؟
-یه بار گفتم، به من دست نزنید آقا؟
مازیار که فکر می کرد ناز دارد برایش طاقچه بالا می گذارد دست جلو برد و بدون توجه به ترس و اعتراضش او را با خشونت سمت خودش کشید و گفت:
- نازتم می خرم نازم.
romangram.com | @romangram_com