#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_15

- آخه ما هیچ وقت اون طوری که بچه های دیگه هستند حق انتخاب نداشتیم. برای همین زیاد تنوع طلب نیستیم. بچه های پرورشگاه اون قدر محرومیت های بزرگتری دارند که این جور چیزها زیاد براشون مهم نیست.

نسرین با شنیدن صدای بغض کرده ی او، از حرفی که زده بود پشیمان شد و برای تغییر مسیر صحبت هایشان گفت:

- راستی از کی می ری سر کار؟

بغضش را فرو داد و گفت:

- فکر کنم از هفته ی دیگه.

–چرا انقدر دیر؟

-نمی دونم به من که این طور گفتن... اما دلیل شو نمی دونم.

- شاید به خاطر اینه که شنبه ی دیگه اول ماهه.

-آره ممکنه.

-راستی بیا بریم تو این مغازه تا چیزایی که لازمه داری رو بخریم.

-آخه...

-ای بابا آخه نداره که بالاخره یه کم رنگ و لعاب لازمه.

و دستش را کشید و به سمت مغازه لوازم آرایشی و بهداشتی برد. کرم دست و صورت، عطرزنانه ای ملایم و رژ لب صورتی کم رنگ تنها چیزهایی بود که خریدند و از مغازه بیرون آمدند.

romangram.com | @romangram_com