#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_138
-باشه کبری خانم نگران نباش من به آقا هیچی نمی گم!
تصمیم هم نداشت بگوید... باید صبر می کرد تا سایه خودش پا به خانه بگذارد آن وقت دیگر پای کبری و شوهرش وسط نبود. آن وقت خودش با چشم های خود دیده بود و می توانست راجع به او با امیرعلی صحبت کند... از طرفی زدن هر حرفی در این رابطه باعث اخراج آن دو نفر می شد... باید صبر می کرد ... حتی دلش می خواست اگر بتواند به سوگل کمک کند تا پدر و مادرش را همزمان کنار هم داشته باشد. برای همین برای زدن هر حرفی زود بود. کبری که با نگرانی رفت، کنار سوگل نشست و دخترک اخمو را زیر نظر گرفت. اخم های درهم رفته اش هم شیرین بود... عروسکی هم قد خودش را در آغوش داشت و بی حرف به نقطه ای زل زده بود. شروع به صحبت کرد البته مخاطبش عروسک سوگل بود:
- اسمت چیه عروسک؟
و خودش با صدایی کودکانه جواب داد:
- یاسمین!
سوگل حرصی عروسک را دست به دست کرد و با لحنی که لجبازی در آن کاملا مشهود بود گفت:
- نه خیر اسمش ملوسه...
با خنده گفت:
- ملوس؟
سوگل گردن عروسک را بیشتر در آغوش فشرد و پرسید:
- مگه خنده داره؟
ناز با شیطنت گفت:
romangram.com | @romangram_com