#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_131
- آقا دیگه کیه؟ من فقط می خوام برگردم خونه م...
و از در زدم بیرون... ویلای دو طبقه ای بود. پله ها را بدو بدو پایین اومدم که محکم خوردم به یه چیز سفت و سخت.. درست مثل یه دیوار جلوم وایستاده بود. نگاهش پر از خشم و جدیت بود. باز هم به خودم جرأت دادم و با مشت کوبیدم تو قفسه ی سینه اش و گفتم:
- منو برای چی آوردی این جا؟... ولم کن برم...
با همون لحن آروم و اما جدی زمزمه کرد:
- برو تو اتاقت آهو!
با داد گفتم:
-آهو دیگه کیه ... اشتباه گرفتی من ماهیم ماهی می فهمی یا نه؟
انگشتای پر قدرتش که دور مچم پیچید و نگاه سرد و جدیش تو چشمام نشست، احساس کردم باید با زندگی گذشته م خداحافظی کنم... با نادونی خودم رو تو دام اون انداخته بودم اما برخلاف دست و پا زدن هام ته دلم آروم بود... شاید به خاطر این که وقتی بهوش اومدم و خودم رو تو اون حالت دیدم ترسم یه مقدار کم شده بود. با خودم فکر کردم اگه این مرد می خواست بهم آسیب بزنه تا حالا زده بود. تو فکر بودم که با یه حرکت منو مثل پر کاه از جا بلند کرد. وقتی به خودم اومدم تو بغلش بودم. از ترس افتادن، بی اراده دستام دور گردنش حلقه شد و جیغ خفیفی کشیدم... صورتش رو جلو آورد و نفسش رو تو صورتم پخش کرد و گفت:
-نترس آسیبی بهت نمی زنم... فقط می خوام پدر بزرگت رو کمی ادب کنم... ماهی.
پس منو اشتباهی نگرفته بود... آن قدر آهو آهو کرده بود که تا اون موقع فکر می کردم حتماً منو با یکی از معشوقه هاش اشتباهی گرفته. قفسه ی سینه اش آروم آروم بالا و پایین می رفت. انقدر منو نرم تو بغلش گرفته بود و آروم پله ها رو بالا می رفت که انگار یه جنس گرون قیمت رو داره با خودش می بره... نمی دونم چرا ولی هیچ حس بد و آزار دهنده ای بهش نداشتم... اما خب بازم اون یه مرد غریبه بود و من یه دختر جوون ... چه طور می تونستم بهش اعتماد داشته باشم؟...
وقتی جلوی اتاق رسیدیم فکر می کردم الانه که منو زمین بذاره اما تو همون حالت وارد اتاق شدیم. جرأت نفس کشیدن نداشتم... بی اراده آروم شده بودم... با دیدن زن جوون که داشت گند کاری منو پاک می کرد شرمنده چشمام رو بستم... با احساس نرمی تشکِ رو تخت، چشمام رو باز کردم... منو رو تخت گذاشته بود. زن با اجازه ای گفت و از اتاق بیرون رفت. سیاوش خان به سمت پنجره رفت و با لحن محکمی گفت:
- مثل پدربزرگت جسور و زبون درازی. اما حالا می خوام ببینم در برابر نقطه ضعفش چی کارمی خواد بکنه. و تو!
به سمتم برگشت و با همون لحن گفت:
romangram.com | @romangram_com