#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_128


- دلم برات تنگ شده!

خنده ی بلند عادل پشت گوشی لبخندی شیرین را بر لبهایش نشاند.

– پس اگه بدونی چه بلایی سر من آوردی چی می گی؟ امروز سر کار یه اشتباهی کردم که همه فهمیدن عاشق شدم.

شیرین و دلربا خندید که عادل گفت:

-ای جانم بایدم بخندی... بچه مردم رو دیوونه کردی بایدم بخندی...ناز؟

-بله!

-اصلا فکر نمی کردم انقدر برام سخت باشه... بگو من چی کار کنم؟ چه جوری تحمل کنم این دوری رو؟

با شیطنت جواب داد:

- مثل یه پسر خوب و آقا برو بگیر بخواب... تا صبح بتونی راحت بیدار شی... خوب کار کن که این دفعه برگردی دیگه باید برای همیشه با عسلویه خداحافظی کنی آقای مهندس...

این را خود عادل گفته بود ... همان روز موقع رفتن گفته بود این آخرین باریست که به آن جا برمی گردد و اگر می توانست و تعهد نداشت اصلا نمی رفت...

صحبت هایشان که طولانی شد صدای ماهی در آمد:

- به اون عادل بگو اگه این جور پیش بره باید هر چی تو این مدت کار کرده رو پای تلفن بده و برگرده...


romangram.com | @romangram_com