#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_127

-باشه خوشگلم... فردا منتظرم باش.

-باشه...

امیرعلی با خود فکر کرد این دختر در وجودش چه دارد که این چنین آدمی را مثل آهن ربا به خود جذب می کند؟ بارها شده بود که پرستارانی خبره و سر و زبان دار برای سوگل آورده بود اما او انقدر بدقلقی کرده بود که مجبور به فرستادنشان شده بود.

و حالا بار دیگر ناز با همان سادگی که روز اول توجه او را به خود جلب کرده بود ، دخترکش را که با هیچ کس نمی ساخت و کسی را به قلمرو خودش راه نمی داد به راه آورده بود . لبخند از روی لب هایش کنار نمی رفت و بعد از مدت ها حس خوب و آرامش بخشی را در وجودش احساس می کرد.

***************

به خانه که رسید ، ماهی منتظرش بود. عادل زنگ زده و گفته بود که رسیده است و به ماهی گفته بود چند باری با ناز تماس گرفته، اما آنتن نداده است و قرار بود ساعت ده شب دوباره تماس بگیرد. دلش برای عادل تنگ شده بود. یادآوری شیطنت روز آخرش لبخند روی لبهایش نشاند. بوسه ای که یواشکی بر نوک انگشتانش نواخته بود را هنوز بر روی تک تک آن ها احساس می کرد.عادل شب آخر او را ، پشت دیوار اتاق ماهی گیر انداخته و با تمام احساس بوسه ای خفیف بر انگشتان ظریف و بلندش زده بود. حس شیرینی زیر پوستش دویده و ته دلش غنج رفته بود، اما با چشم غره عادل را از خود دور کرده بود... شامش را که خورد، عادل زنگ زد. گوشی را که برداشت با شنیدن صدای او بیشتر دلتنگ شد... این وابستگی چه طور انقدر سریع در کالبدش ریشه دوانده بود؟ عادل با خوبی هایش شدیدا او را در همین یک هفته وابسته ی خود کرده بود... بغض کرد و زمزمه کرد:

- عادل؟

- جانم عزیز دلم!

و عجیب چسبید این لفظ جانم از راه دور... نمی دانست بگوید یا نه؟ هنوز مردد بود . عادل با لحنی که ته دلش را مالش می داد صدایش کرد:

- نازم چی می خواستی بگی؟ چیزی شده؟ سر کارت موردی پیش اومده؟

دوست داشت این دلواپسی ها را... این که کسی هست که نگرانت باشد... و دورادور مراقبت... همین که چند بار تماس گرفته بود... همین که می گفت جانم... یعنی او جان عادل بود؟ باز با صدای عادل که با دلواپسی صدایش کرد به خود آمد:

- ناز چی شده خانومی؟

با کمی مکث جواب داد:

romangram.com | @romangram_com