#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_123
-سلام آقا.
-سلام حسن... چه خبر؟
- سلامتی آقا...
-حسن این خانم قراره پرستاره سوگل باشه...
حسن سرش را به نشانه تعظیم کمی پایین آورد و گفت :
- خوش اومدید خانم.
هیکل چاق و فربه مرد و صورت با نمکش بر دلش نشست. معلوم بود که ذاتا آدم مهربانی است. بزرگ مهر رو به حسن کرد و گفت:
- کبری چیزیایی رو که گفته بودم آماده کرد؟
-بله آقا ... مگه میشه شما امر کنید و ما انجامش ندیم... خودم همش رو صبح تهیه کردم و کبری هم پخت.
-باشه برو به کارت برس.
- از کبری خواسته بودم اون شیرینی های مخصوصش رو که سوگل دوست داره درست کنه... عجیب روزهایی که از شیرینی های مورد علاقه اش می خوره خوش اخلاق میشه.
و لبخندی به گفته های خودش زد. ناز کنجکاو و هیجان زده به دنبال او به راه افتاد. واقعا برای دیدن سوگل پر از هیجان شده بود. مگر نه این که به خاطر او پا در این راه گذاشته بود. پس این هیجان حقش بود. کبری به استقبال آمد و برخلاف همسرش زنی لاغر اندام و متوسط القامه بود. همچون همسرش از لحنی پر مهر برخوردار بود که همین باعث شد تا حدودی اعتماد به نفس از دست رفته اش را باز یابد... خوش آمد گویی او هم که تمام شد بزرگ مهر پرسید:
- سوگل کجاست؟
romangram.com | @romangram_com