#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_107

- مگه کرایه اتوبوس رو حساب نکردی؟

عادل با انگشت اشاره اش به نوک بینی او زد و گفت:

- شیطونی نکن همین جوریش دارم فکر می کنم چه جوری می تونم این دوری رو تحمل کنم... حالا تو با این کارات منو دیوونه تر کن.

با تعجب نگاهش کرد. مگر چه کار کرده بود؟ اصلا او این جا در ایستگاه اتوبوس چه می کرد؟

*************





بند کیفش را روی دوشش جا به جا کرد و کنار او به راه افتاد. هرشب این مسیر را به تنهایی طی می کرد و البته با ترس و نگرانی...

اما حالا احساس این که کسی در کنارت هست و حواسش به توست حس خوبی بود که برای اولین بار آن را تجربه می کرد. عادل دست هایش را در جیب فرو کرده بود و به آرامی او را همراهی می کرد. حسابی از کارهایی که برایش انجام داده بود لذت می برد... امروز صبح که نان تازه برایش گرفته بود... امشب هم جلوتر از او در ایستگاه منتظرش بود و کرایه اش را حساب کرده بود. شاید برای خیلی ها خنده دار باشد اما برای او همین محبت های خرد و کوچک آن چنان ارزشمند بود که با وجود حال خرابش او را به شدت سر حال می آورد. با صدای عادل از افکارش بیرون آمد.

-ناز؟

-بله؟

-میشه حرف بزنیم؟

-اوهوم!

romangram.com | @romangram_com