#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_106
–می دونم که خیلی ترسیدی... اما مطمئن باش خودم کنارتم... اما ازت یه چیزی می خوام...
باصدایی مرتعش گفته بود:
-تو رو خدا بگید ... چی کار باید کنم؟
- یه چند وقت بیا خونه ی من...
با تکان شدید اتوبوس از افکارش بیرون آمد. ایستگاه بعد باید پیاده میشد. ایستگاه بعد از در عقب پیاده شد و به سمت در جلو دوید و کرایه را که در دست داشت به سمت راننده گرفت که دستی جلوتر به سمت راننده دراز شد و گفت:
- برو عقب من حساب می کنم.
بی اراده نفسی عمیق کشید و عطر ملایمش را به مشام کشید. مست حضورش شده بود که مچ دستش به عقب کشیده شد و اتوبوس از کنارش گذشت... عادل نگاه عسلی شیرینش را به او دوخت و با شیطنت ذاتیش گفت:
- حواس پرتیا...
از خجالت سرخ شده بود. سرش را که پایین بود آرام بالا کشید و زمزمه کرد:
- مرسی.
– مرسی؟ بابت چی ؟
چشمانش را در حدقه چرخاند و گفت:
romangram.com | @romangram_com