#کنیزک_زشت_من_پارت_97
با دستاش سرشو فشار داد و گفت : خیلی خسته ام
خب میرفتی خونه استراحت میکردی
نمیشد .... بهتره کم کم بریم خونه .... اگه حالت خوبه بریم
اما ناهید خانم گفت فعلا بمونیم
من نمیتونم خونه ی مردم بمونم .... اگه حالت خوبه دیگه میریم
باشه
همون پیراهن سفیدو پوشیده بود یاد اون روز توی برفا افتادم یه لحظه بدنم گرگرفت درسته من سردم بود ولی اون .... خدایا من چطور دیگه میتونم تو خونه ی اون زندگی کنم ؟ لبمو به دندون گرفتم و دوباره نگاش کردم این بار بهم خیره شده بود که بی تفاوت گفت : اتفاقات این چند روزو فراموش کن ..... اگه اون روز توی برفا اون کارو نمیکردم یخ میزدی .... در ضمن ما که کار مهمی نکردیم .... در حالی که لبخند موذیانه ای روی لبش بود کمی روم خم شد و اروم گفت : اگه گذاشته بودی کارمو درست انجام بدم همون موقع حالت خوب میشد ما رو اینجا معطل نمیکردی ... اما نصفه نیمه مجبور شدم ولت کنم
با حرص مشتی به بازوش زدم که گفت : خب مگه بد گذشت ؟
چشم غره ای بهش رفتم که خنده ای کرد و گفت : خب حرف حق تلخه دیگه .... نگران نباش من به روت نمیارم که اون روز هم خیلی بهت خوش گذشت
رومو برگردوندم و پتو رو هم رو سرم کشیدم که گفت : به جاش باید تا یه هفته اضافه کاری کنی
اضافه کاری بی اضافه کاری لیلی تا بعد عید پیش من میمونه
صدای ناهید خانم بود که اینو گفت رسا هم با اته پته گفت : نه دیگه ناهید خانم مابیشتر از این به شما زحمت نمیدیم
یکی از خدمتکارای همین جا رو با خودت ببر لیلی پیش من بمونه
نه مسئله این نیس ناهید خانم ....
پس اگه این نیس لیلی تا یه ماه دیگه پیش منه
اخه نمیخوام مزاحم ....
romangram.com | @romangram_com