#کنیزک_زشت_من_پارت_96
بدنم کوفته بود یه جای گرم و نرم خوابیده بودم چشمامو باز کردم جای نا اشنایی بود ولی احساس خوبی بهش داشتم روی یه تخت بزرگ خوابیده بودم اتاق بزرگی بود با یه پنجره ی بزرگتر و پرده های حریر یه میز توالت روبروی تخت بود و یه گنجه ی شیشه ای هم روی دیوار نصب بود که هیچ لباسی توش نبود اطرافمو نگاه میکردم که در اتاق باز شد و زنی وارد اتاق شد وقتی خوب دقت کردم متوجه ناهید خانم شدم ......
سلام
سلام عزیزم..... حالت بهتره
ممنون ... ببخشید که من همیشه تو این موقعیت شما رو میبینم
لبخندی زد و گفت : خب این وضعیت تو باعث میشه من بیشتر ببینمت .... اصلا تجویز من اینه که تو تا یک ماه همین جا استراحت کنی
لبخندی به روش زدم که گفت : خدا خیلی بهت رحم کرد الان دو روزه که اینجایی .... تب کرده بودی بچه ها هم هول میشن و زنگ میزنن به من .... منم که تو راه بودم گفتم بیارنت خونه یه چند تا امپول وسرم بهت تزریق کردم تا اینکه بالاخره تبت پایین اومد و بعد از دو روز الان چشم باز کردی
ببخشید گردش همه رو خراب کردم
نه بابا ... از این گردشا زیاد میریم .... ولی رسا خیلی کلافه بود ..... با خنده گفت : اون رسای وسواسی الان دو روزه حموم نرفته و ریشاشو نزده .... هی بهش میگم بچه من میدونم تو وسواس داری .... خب همین جا برو حموم ... میگه نه من مزاحم نمیشم .... اخه یکی نیس بهش بگه تو که به هر حال اینجایی حالا حموم رفتن یا نرفتنت چه مزاحمتی داره دیگه ؟
خنده ام گرفته بود که گفت : آی آی به پسر من داری میخندی ؟ اگه رسا بدونه میکشتت
میدونی ..... این اتاق مال دخترمه
دخترتون ؟ کجاست ؟ یه وقت ناراحت نشه من رو تختش خوابیدم
لبخند تلخی زد و گفت : نه اون دختر .... دختر منه اون پاکه .... اون هیچوقت دختری بدی نیست من میدونم ..... اون هیچوقت ناراحت نمیشه ...اما نمیدونم چرا این همه سال منو تو حسرت خودش گذاشته .....
اشک تو چشماش حلقه زده بود ناخوداگاه بغلش کردم و گفتم : تو رو خدا گریه نکنین من نمیدونم چی به سر دختر شما اومده ولی مطمئنم هر جا باشه بالاخره میاد
من اصلا نمیدونستم دخترش زنده هست یا نه ولی یه حسی بهم میگفت دخترش زنده اس اما حالا به هر دلیلی پیش اونا نیست چند دقیقه ای تو اغوشش بودم اروم شده بود خودمم حس خوبی داشتم یاد مادر افتاده بودم بیچاره تنها ارزوش این بود که عروسی منو ببینه ولی نمیدونست چه سرنوشت عجیب و غریبی پیدا میکنم ازم جدا شد و گفت : ببخشید عزیزم .... تو راحت بگیر بخواب .... من حالا حالا ها نمیذارم بری
از اتاق بیرون رفت هنوز چند دقیقه بیشترنشده بود که رسا وارد اتاق شد ته ریش دراورده بود و موهاش برخلاف همیشه ژولیده بود پای چشماش گود افتاده بود و اخم کرده بود کنارم روی تخت نشست و گفت : حالت بهتره ؟
اره
romangram.com | @romangram_com