#کنیزک_زشت_من_پارت_92
پیمان از پشت در گفت : بابا کپه لالا .... بگیرین بخوابین دیگه چقدر جیغ و داد میکنین خدا به داد شوهرای اینده اتون برسه از بس حرف میزنین از اتاق بغلی هم صداتونو میشنویم
لبمو به دندون گزیدم و یه توسری به مرجان زدم و گفتم : خاک تو سرت خب دیوار به دیوار ما خوابیدن واسه چی اینقدر از این چرت و پرتا میگی ؟
خب من چه میدونستم حواسم نبود
این نازگل هم که خوابید .... بگیر بکپ دیگه
خودمم رومو برگردوندم و خوابیدم اما عجیب اینجا بود که اصلا خوابم نمیبرد دائم قیافه ی رسا تو ذهنم میومد شیطونو لعنت کردم و بالاخره خوابم برد ...........
************
3 روزی بود که به کلبه اومده بودیم روزای خوبی بود پری هم کاری به کارمون نداشت و کمتر نیش و کنایه میزد فردا قرار بود بریم و امروز قرار بود دخترا غذا رو بپزن که البته پری و نازگل که بلد نبودن مرجان هم خودم میدونستم که اونقدرا وارد نیس چون همیشه مادرش شغذا میپخت در نتیجه قرار شد خودم غذا رو درست کنم
لیلی جون امروز ما رو به کشتن ندیا .... این نزدیکیا امبولانس و بیمارستان نداریم
اقای خوشمزه مطمئن باش انگشتات هم میخوری
خب وقتی من اینقدر خوشمزه ام خب خودمو بخورین
گوشت تو تلخه و نپزه .... قابل خوردن نیس وگرنه معطلش نمیکردم
وای رسا ... بدادمون برس این دیگه کیه ؟ از قبیله ی ادمخوارا فرار کرده ؟
برو بچه ... بذار کارشو بکنه من بهتر ازتو میدونم که دستپختش چطوره
چطوره ؟
هر چی باشه بهتر از املت دیروز توئه
دستت درد نکنه دیگه ..... تو طرف مایی یا اینا
romangram.com | @romangram_com