#کنیزک_زشت_من_پارت_91
پیمان بود که یهو درو باز کرد که نازگل بهش پرید و گفت : نمیدونی نباید درو بی خبر باز کنی ؟ خب شاید ما لخت باشیم بچه پررو
وا .... بلا به دور یه کم حیا کنین ... واسه چی لخت بشین وای وای وای ... اگه به شوهرت نگفتم اشی برات نپختم
پیمان میخندید نازگل هم در حالی که میخندید صندلشو به سمتش پرت کرد ولی قبل از اینکه بهش بخوره درو بست
اون روز خیلی خوب گذشت عصر رفتیم بیرون و تا تونستیم برف بازی کردیم و ادم برفی درست کردیم پسرا هم مث ادمای عهد قجر هیزم شکستن که هیزم شکستن پیمان واقعا مسخره بود همه چیزو داغون میکرد الا هیزم بدبختو ............ اما حرفای نازگل بدجوری فکرمو به خودش مشغول کرده بود واقعا نمیدونستم داره از چی حرف میزنه ولی پشت حرفاش احساس میکردم یه اتفاقی هست که هیچکس نمیدونه یا فقط من نمیدونم ..... شب همه تشک انداختیم و کنار هم خوابیدیم که مرجان با لودگی گفت : اخی نازگل جون الان دوست داشتی تو بغل شوهرت باشی ؟
نازگل لبخندی زد و بعدش هم یه لگد به پای مرجان زد که مرجان گفت : آخ آخ پامو داغون کردی .... بابا شوهرت مث اینکه از خداش بود یه مدت ازت دور باشه از بس چک و لگد میزنی
گمشو .... شوهر من عاشق منه
اخی .... چه رمانتیک
مرجان : هی ... تو چرا چیزی نمیگی .... نکنه تو هم دلت میخواد مث صبح تو بغل رسا جونت باشی
مرجان ..... خفه شو
نازگل : خب راست میگه دیگه .... والا اینجوری که رسا بغلت میکنه و لقمه دهنت میذاره و نگات میکنه خب مگه ما بلانسبت خریم ؟ میفهمیم دیگه
بکپین بابا .... رسا رو چه به من ؟ من و اون هیچ صنمی با هم نداریم
نازگل : من بهتر از تو مردا رو میشناسم ... ببین کی بهت گفتم ...
من خوابیدم .... شما هم هر چقدر دلتون خواست خیالپردازی کنین .... مرجان جون میدونم تو هم خواب مهرانو میبینی ... خوب بخوابی
خنده ای کردم که یه نیشگون محکم از پهلوم گرفت جیغ خفیفی کشیدم : اخ خدا ذلیلت کنه .... ایشالا این مهران سوسول مهربون تو گلوت گیر کنه اخه پسر به این خوبی ماهی گلی چه ربطی به تو داره ؟
خفه ... از خداش هم باشه
اوه اوه من میگم یه چیزی هست هی شما میگین نه
romangram.com | @romangram_com