#کنیزک_زشت_من_پارت_87
نازگل : چیکارش داری پیمان ؟ حالش بده خب .....
رسا وارد اشپزخونه شد و روی یه صندلی نشوندم مرجان و نازگل وارد اشپزخونه شدن و مرجان گفت : تو حالت خوبه ؟ رنگت زرد شده ها
من خوبم بابا .... خودتون دارین شلوغش میکنین
رسا به طرف یخچال رفت و وسایل صبحونه رو درمیاورد و جلوم روی میز چید و گفت : بخور
الان میلشو ندارم
بیخود کردی که میلشو نداری
یه لیوان شیر ریخت و دستم داد که گفتم : نمیتونم شیر سرد بخورم .... ملیحه همیشه واسم داغ میکرد
از این ادا و اصولا واسه من درنیار من ملیحه نیستم.... بخورش
خب ... سرده
رسا چیکارش داری ؟ خب نمیتونه سرد بخوره
بیخود میکنه ... همین چند دقیقه پیش ضعف کرده بود که نزدیک بود غش کنه
لیوانو به دهنم نزدیک کرد و بزور به خوردم داد و دماغمو گرفتم و مجبور شدم بخورمش نگاهم به مرجان افتاد با لبخند موذیانه ای نگام میکرد توجهی نکردم ولی رسا دست بردار نبود لقمه گرفت و نزدیک دهنم اورد که از دستش گرفتم و گفتم : دستت درد نکنه شما دیگه برو و با ایما و اشاره به بچه ها اشاره کردم اون هم سرشو بلند کرد و متوجه شد همه به اشپزخونه و ما خیره شدن که گفت : خیلی خب ... پس همشو بخور
باشه تو برو
چند تا لقمه ی دیگه هم خوردم نازگل به بچه ها ملحق شد و مرجان کنارم موند و اروم گفت : پس هادی همچین بی راه هم نگفته
منظور ؟
لیلی این پسره دوستت داره
romangram.com | @romangram_com